شنبه 7 / 9 / 1391برچسب:, :: 23:32 :: نويسنده : mgh
دستانم گرمي دستانت را مي خواهد پس دستانم را به تو ميدهم
قلبم تپش قلبت را مي خواهد پس قلبم را به تو ميدهم
چشمانم نگاه زيبايت را مي خواهد پس نگاهم از آن توست
عشقم تمامي لحظات تو را مي خواهند وبراي با تو بودن دلتنگي ميکنند
دل من همانند آسمان ابري از دوري تو ابري است
درخشش چشمانم همانند خورشيد درخشان انتظار چشمانت را مي کشند
پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.
عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت سه شنبه 28 / 8 / 1391برچسب:, :: 21:43 :: نويسنده : mgh
برخیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران یک شنبه 26 / 8 / 1391برچسب:, :: 13:48 :: نويسنده : mgh
حسین بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود . افسوس که به جای افکارش . زخم های تنش را نشانمان دادند . وبزرگترین دردش را بی آبی نامیدند افسوس... شنبه 2 / 8 / 1391برچسب:, :: 12:54 :: نويسنده : mgh
معلم پای تخته داد می زد ولی آخر کلاسی ها یک با یک برابر هست از میان جمع شاگردان یکی برخاست معلم یک با یک برابر بود و او با پوزخندی گفت یک اگر با یک برابر بود پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟ یک اگر با یک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟ معلم ناله آسا گفت سه شنبه 30 / 7 / 1391برچسب:, :: 21:42 :: نويسنده : mgh
ای دل ای دل ای دل... عزیزم گل روی تو را هر گه کنم یاد چو بلبل بر کشم از سینه فریاد عزیزم ز من مجنون ترینا دیده لیلی ز تو شیرین ترینا دیده فرهاد رفیق گشته دورم دادای ز عشقت نا صبورم دادای ای دل ای دل ای دل... عزیزم بیا کز حد گذشت ایام دوری وای ز مهجوری کنم تا کی صبوری ای دل ای دل ای دل... عزیزم پس از مرگم تو ای زیبا نگارم بیا با جمع خوبان بر مزارم وای دل عزیزم بیا بشنین دمی کن یاد مفتوح حالا که من در زیر خاک امیدوارم ای دوست تمام خوب رویان همه رفتن ای دل ای دل ای دل... عزیزم خدایا چون کنم دل بیقرار است همه روز روشن شام تار است عزیزم ندانم راز دائم با که گویم آی که دائم چشم باکی اشک بار است ای دوست بگو یاد عزیزون بگو یاد رفیقون بگو یاد یاران بگو یاد خوبان آی تو هر چن بی وفایی یادت ای دوست ای دوست دو چشمم کور شد از انتظارت ای داد وای به روزگارم سه شنبه 30 / 7 / 1391برچسب:, :: 21:37 :: نويسنده : mgh
بگو چی دیدی تو چشماش عشق منو تو روندی بگو کی گرفته جامو قلب منو سوزوندی بگو کی به پات نشسته حالا عهدتو سر میاره برای موندت باز بهونه در میاری نری بگی بی حیا بود بی دین و بی خدا بود دل به کی بسته بودم آخ که چه بی وفا بود نری بگی کم گذاشتم برای چشمای تو نگی یکی دیگه داشتم آوردمش جای تو نگی به کسی رفتمو عشق تو رو فروختم به جای چشمای تو دل به غریبه دوختم نگی دلش اینجا نبود من که بودم عاشقش این همه حرف و حدیث من نبودم لایقش نری بگی بی حیا بود بی دین و بی خدا بود دل به کی بسته بودم آخ که چه بی وفا بود نری بگی کم گذاشتم برای چشمای تو نگی یکی دیگه داشتم آوردمش جای تو نری بگی بی حیا بود بی دین و بی خدا بود دل به کی بسته بودم آخ که چه بی وفا بود نری بگی کم گذاشتم برای چشمای تو نگی یکی دیگه داشتم آوردمش جای تو
میگن هیچ عشقی تو دنیا ، مثله عشقه اولین نیست
میگن هیچ عشقی تو دنیا ، مثله عشقه اولین نیست
چقده سخته بدونی ،اونکه میخوایش نمیمونه
چقده سخته بدونی ،اونکه میخوایش نمیمونه
زخمی بر پهلویم هست روزگار نمک می پاشد ومن پیچ و تاب می خورم و همه گمان میکنند که میرقصم کاش یادت نرود . روی این نقطه ی پررنگ بزرگ . بین بی باوری آدم ها . یک نفر میخواهد که تو خندان باشی . نکند کنج هیاهوی زمان . بروم از یادت یک شنبه 27 / 5 / 1391برچسب:, :: 8:25 :: نويسنده : mgh
سلام دوستان عزیزم ببخشید که این چند وقته آپ نمیکردم قول میدم بیشتر سر بزنم شما هم قول بدید سر بزنید دلم به شما ها گرمه عزیزانم به وبلاگ همتون سر زدم دوستتون دارم دو شنبه 24 / 4 / 1391برچسب:, :: 20:26 :: نويسنده : mgh
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…
خودم که اشکم دراومد شماچی؟
دو شنبه 24 / 4 / 1391برچسب:, :: 20:17 :: نويسنده : mgh
دختري بود نابينا دو شنبه 24 / 4 / 1391برچسب:, :: 20:0 :: نويسنده : mgh
يکي بود يکي نبود ببخشید از اینکه دیر اپ کردم پنج شنبه 1 / 4 / 1391برچسب:, :: 23:16 :: نويسنده : mgh
گاه دلتنگ مي شوم
دلتنگتر از همه دلتنگي ها گوشه اي مي نشينم و حسرت ها را مي شمارم و باختن ها را، و صداي شکستن ها را... نمي دانم من کدام اميد را نااميد کرده ام و کدام خواهش را نشنيدم و به کدام دلتنگي خنديدم که اين چنين دلتنگم. دلتنگم، دلتنگ...! پنج شنبه 1 / 4 / 1391برچسب:, :: 23:12 :: نويسنده : mgh
ميگن تا وقتي که چيزي رو نديدي يا حس نکردي فقط يه غصه داري پنج شنبه 1 / 4 / 1391برچسب:, :: 20:56 :: نويسنده : mgh
من از قصه زندگي ام نمي ترسم جمعه 31 / 3 / 1391برچسب:, :: 21:59 :: نويسنده : mgh
چند وقت ميشود تا حالا فکرشو کردي چه خوب ميشه که برگردي؟ ادامه در ادامه مطلب ادامه مطلب ... جمعه 31 / 3 / 1391برچسب:, :: 21:28 :: نويسنده : mgh
آرزو دارم شبي عاشق شوي. آرزو دارم بفهمي درد را. تلخي جمعه 31 / 3 / 1391برچسب:, :: 18:4 :: نويسنده : mgh
براي ان عاشق بي دل مي نويسم كه حرمت اشكهايم را ندانست جمعه 31 / 3 / 1391برچسب:, :: 2:53 :: نويسنده : mgh
آرزوي من اينست که دو روز طولاني درکنار تو باشم فارغ از پشيماني
جنگل سرخ خزان در پي مرگ جهان بادها در پيشند لبها به صدا در آمد مرگ من نزديک است خوشحال دمي نيست شوم نه با زمين اسير و ... خنداش مهو شودو لرزشي بر خاکش دير زمانيست در خاکم آتشي هست از آن در باکم چگونه اينچنين تاب آرم عمريست داز ريشه هايم قطور در جنگ با ستم کارانم خسته از ظلم خسته از باد کي زمانيست که من طوفانم ويران کنم هر چه درد آرانم گاهيست به خوابي ژرف مي آرامم در سکوتي دل انگيز من بيدام خوشحال از آن همه رويا به شادي بسوي هم قطارانم نگاهم به تن سرد و زشت و زمخت اندوهي بر دل سنگين شود اين دستانم به زمين مي کوبم چي کردي با عزيزانم
کاغذ رنگی خــــــــــــــــــوشــــــــــــــــــــــــ آمـــــــــــــــــــــــــــــــدیـــــــــــــــــــــــــــــــــد پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||||
|